جدول جو
جدول جو

معنی پیچ و تاب - جستجوی لغت در جدول جو

پیچ و تاب
گردش چیز دور خود خم و شکن، رنج و مشقت: تاب نور از روی من میبرد ماه تاب و نورش گشت یکسر پیچ و تاب. پیچ و تابش نور و تاب از من ببرد تا بماندم تافته بی نور و تاب. (ناصر خسرو) یا به پیچ و تاب افکندن یا افتادن، پیچان گشتن یا گردانیدن (از درد و رنج)
فرهنگ لغت هوشیار
پیچ و تاب
گردش چیزی به دور خود، پیچ و خم، پیچیدگی
تصویری از پیچ و تاب
تصویر پیچ و تاب
فرهنگ فارسی عمید
پیچ و تاب
((چُ))
خم و شکن، رنج و مشقت
تصویری از پیچ و تاب
تصویر پیچ و تاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچ وتاب
تصویر پیچ وتاب
پیچ وخم، پیچیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچ و تاب رفتن
تصویر پیچ و تاب رفتن
بهر سوی متمایل شدن در راه رفتن، رفتن به بطور مستقیم
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدنپیچ خوردن، بخود پیچیدن مانند دردمندی بهر سوی متمایل شدن مانند مستی یا بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر پیچ و تاب
تصویر پر پیچ و تاب
پیچ و تاب بسیار دارد، پر چین و شکن، درهم، بغرنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر پیچ و تاب
تصویر پر پیچ و تاب
پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
فرهنگ فارسی عمید